سنگی بر قلبم نشستی ، چرا قهری سرنوشت
تبرئه با بی گناهی ، عقدهات بر دل نوشـت
***
دست بر دار از وجودم ، کمرم دو خم شـده
روی خوش هر گز ندیدم ، زندگی ماتم شده
***
صلح و آشتی در کتابت ، نم زده با دیدهــام
چون کدر سیماتُ دیدم ، تار کرده خنده هام
***
تا کجا با بی پناهی ، دل شد آواره بــه دور
همسفر از من بریده ، تو کشیدی سوی گور
***
بس کن از ناز و اذیّت ، بی تو من راحت می شینم
کاش کوهی بین ما بود ، تا تو را هر گز نبینـــــم
***
دلم مصباحِ خوشی شد ، منعکس شد در وجودم
سایه را با نی بریدم ، عشقِ بی حاصل گشـودم
***
ای خدا دنیای دیگر ، واسه دل شکسته ها بنا شد
دردِ این دنیا کشیدم ، رنگِ آن آنجا نما شــــد
***
کاشکی گلِ غریبه ، توی کوهستان دیارم
عمر کوتاهش قبوله ، فقط شادابی بکـارم
***
دل بریدم از جوانی ، شانس بد بر دل نشســــته
در میانسالی تو دردم ، قلبِ من صد بار شکســته
***
اشکِ تو حسّانی دیبا ، بارِ صد کشتی نمودی
جاسما نالیدنت را ، نزدِ غمخواران چه سـودی
***
جاسم ثعلبی (حسّانی) 01/12/1391
:: برچسبها:
قهرِ سرنوشت ,
:: بازدید از این مطلب : 1741
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2